مکن ز غصه شکایت که در طریق ادب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
به پیری گر نمی خواهی که محتاج عصا گردی
ز پا افتادگان را در جوانی دستگیری کن
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
به یک خزان مکن از حسن خویش قطع امید
که گلستان تو را نوبهار بسیار است
در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد
نارسیده نوبهاران، فصل تابستان گذشت
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نبکی بود یادگار