هر که آمد در جهان پر ز شور
عاقبت رفتن می باید به گور
کو ذوق چکیدن ز سر انگشت جنون کو؟
جاری به رگ سوخته چنگ شدن ها
زین رفتن کاهل چه تمنای فتوحی
تیمور نخواهی شد از این لنگ شدن ها
پای طلبم بود و به منزل نرسیدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها
هر که در اصل بد نهاد افتاد
هیچ نیکی از او مدار امید
زانکه هرگز به جهد نتوان کرد
از کلاغ سیاه باز سفید
تبارنامه خونین این قبیله کجاست؟
که بر کرانه شهیدی دگر بیفزایند؟
کسی به کاهن این معبد شگفت نگفت:
بخور آتش و و قربانیان پی در پی
هنوز خشم خدا را فرو نیاورده است؟
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی
من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه باطل
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور به سختی گذرد یک نفسش بسیار است
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که دیگر به عقل باز آید
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا به چنگ باز آید
به جای خاک قدم بر دو چشم سعدی نه
که هر که چون تو گرامی بود به ناز آید
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است