تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس راضی از سلسله زلف به زنجیر شدیم
تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس راضی از سلسله زلف به زنجیر شدیم
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
برای آنکه بدانی چه می کشم ای کاش خدا تو را به یکی چون تو مبتلا می کرد
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست هر که دل دوست جست،مصلحت خود نخواست
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند که خدا هست دگر غصه چرا؟
نقش شیرین رود از سنگ ولی ممکن نیست که خیال رخش از خاطر فرهاد رود
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری؟
به دست آور دل من را،چه کارت با دل مردم تو واجب را به جا آور چه کارت با مستحب ها