بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
ما بدین جا نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
می خواهمت چونان که شب خسته خواب را
می جویمت چونان که لب تشنه آب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری کو دل پرطاقتی؟
تا نسیم از شرح عشقم باخبرشد مست شد
غنچه ای در باغ پرپر شد ولی کو غیرتی؟
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دگیر به فروردین ندارد رغبتی
می تواند گره از کار دلم بگشاید تو اگر باز کنی پیچ و خم زلفت را