نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
گرفتم آن که جهانی به یاد ما بودند
دگر چه فایده از یاد می رسد ما را
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
چون شمع، دم ز شعله شوق تو می زنیم
خالی مباد زین تب گرم استخوان ما
ما معنی مسلسل زلف تو خوانده ایم
مشکل که مرگ قطع کند داستان ما
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
نکنی که چشم مستت ز خمار برنباشد
گفتم چگونه می کشی و زنده می کنی
از یک جواب کشت و جواب دگر نداد
ای دیده، آب خویش نگه دار بعد از این
که آتش به ده رسید و به خرمن نایستاد
جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت، اوضاع چنین باشد