مرا ز روز قیامت، غمی که هست این است
که روی مردم عالم دوباره باید دید
مرا ز روز قیامت، غمی که هست این است
که روی مردم عالم دوباره باید دید
ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
نه دلی ماند و نه دینی ز پی غارت عشق
آه از این فتنه که برخاست، امان ای ساقی
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ
وین چه حاصل جز فریب و جز فریب