صنما کشتی دل را به گل انداخته ام
صنما با خم ابروی کجت ساخته ام
من دیوانه از آن رو به تو دل باخته ام
که تو هم همچو من از خویش نداری خبری
صنما کشتی دل را به گل انداخته ام
صنما با خم ابروی کجت ساخته ام
من دیوانه از آن رو به تو دل باخته ام
که تو هم همچو من از خویش نداری خبری
ای عشق چه در شرح تو جز عشق بگویم
در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی
این گونه اگر رفتم از این خاک، ز من یاد کنید
هر جا که پرنده ای بشد در قفس، آزاد کنید
هر جا که دلی شکسته دیدید ز غم، شاد کنید
هر جا به خرابه ای رسیدید، آباد کنید
ای آن که پس از ما به جهان خانه کنی
ای کاش که زلف زندگی شانه کنی
افسانه عاشقی بخوانی شب و روز
خود را به جهان تو نیز افسانه کنی
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن
که من نشانه غم های بی قیاس شدم
ای باد صبح، منزل جانان من کجاست
من مردم از برای خدا، جان من کجاست
شب های هجر همچو منی، کس غریب نیست
کس را تحمل شب هجران من کجاست