بلوار میرداماد، با لحظه های آزاد
پنجاه سال دیگر، از ما می آورد یاد
در روزهای رنگین
یک روز آفتابی، با آسمان آبی
آن سوی عصر غربت، تصویری ار رفاقت
بلوار میرداماد، با لحظه های آزاد
پنجاه سال دیگر، از ما می آورد یاد
در روزهای رنگین
یک روز آفتابی، با آسمان آبی
آن سوی عصر غربت، تصویری ار رفاقت
من از تکرار می ترسم
من از تکرار آن جنجال ناهنجار می ترسم
من از فردای این دیوار
من از خروارها آوار می ترسم
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش
فزون ز تلخی مرگ است تلخی خواهش
به درد خویش بمیر، از کسی دوا مطلب
از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟
ما را میان بادیه باران گرفته است
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
اگر زمین تو بوسد که خاک پاک توام
مباش غره که بازیت می دهد عیار
اگر ای حریف، داری نظری به روی یاری
به بهار خویش خوش شو که بهار من نیامد
جان هر زنده دلی زنده به جانی دگر است
سخن اهل حقیقت ز زبانی دگر است
آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند
خود را به دم آه سحرگاه زند
ای راهزن از دور مکافات بترس
راهی که زنی تو را همان راه زند
کدامین سوگ می گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک