گر گویمت که سروی، سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی، مه بر زمین نباشد
گر گویمت که سروی، سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی، مه بر زمین نباشد
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یک بار خلوت خوش جانانم آرزوست
ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
دربند کفر مانده و ایمانم آرزوست