عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
ای دوست، تو مرا همه دشنام می دهی
من می کنم دعای تو، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
ای دوست، تو مرا همه دشنام می دهی
من می کنم دعای تو، این نیز بگذرد
ای که در کوچه معشوقه ما می گذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
جهان بر دشمنان بفروش و عشق دوستان بستان
که مقصود از جهان عشق است و باقی سر به سر بازی
نقدها رو بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست
زین میان گر بتوان به که کناری گیرند
گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
گر قطع نظر از من بی تاب توان کرد
جز صبر که- آن هم نتوانم- چه توان کرد
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو
آن کس که گنه نکرده چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
به سکندر نه ملک ماند و نه مال
به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
بیش از آن کن حساب خود که تو را
دیگری در حساب گیرد سخت