سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
خواب در عهد تو در چشم من آید؟ هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است
از برای خاطر اغیار خوارم می کنی
من چه کردم کاین چنین بی اعتبارم می کنی
اگر می شد صدا را دید
چه گل هایی
که از باغ صدای تو
به هر آواز می شد چید
اگر می شد صدا را دید
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان
دست ها پنهان، نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دل مرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
کسی را که خواهد کند ارجمند
ز پستی بر آرد به چرخ بلند
دگر، مانده اندر بد روزگار
چو نیکی نخواهد بدو روزگار
امروز در این شهر چو من یاری نیست
آورده به بازار و خریداری نیست
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می داری