بی شرم تر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان
با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بی نقابتان
بی شرم تر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان
با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بی نقابتان
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشه ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه ای یافتم
هر چند عمر در غم و حرمان گذاشتم
هرگز دل از محبت او برنداشتم
بیرون ز صورت بیداری است و خواب
نقشی که از خیال تو در دل نگاشتم
گفتی به جای عشق سراغ هوس بگیر
پس هر چه را که عشق به من داد پس بگیر
محتاج آب و دانه شدن حق من نبود
ای مرگ انتقام مرا از قفس بگیر
درختی که پروردی آمد به بار
بیابی هم اکنون برش در کنار
اگر بار خاست خود کشته ای
و گر پرنیان است خود رشته ای
اجر جفا و مزد وفا را که می دهد
تاوان عمر رفته ما را که می دهد