آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
به یک خزان مکن از حسن خویش قطع امید
که گلستان تو را نوبهار بسیار است
در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد
نارسیده نوبهاران، فصل تابستان گذشت
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نبکی بود یادگار
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم
چه می شد گر بهار عمر ما هم باز می آمد
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار و عجز و ناتوانی می کند