شبانگه به سر فکر تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری
شبانگه به سر فکر تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری
راه تو به هر قدم که پویند خوش است
وصل تو به هر سبب که جویند خوش است
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
نمی دانم چه دنیایی است که دل ها سنگ می بینم
به دریا صید ماهی می روم خرچنگ می بینم
حنای جمله عطاران همه نیرنگ می بینم
تمام عهد و پیمان ها پر از نیرنگ می بینم
نمی دانم چرا من کودک یک ساله را دل تنگ می بینم
چنین است کیهان ناپایدار
تو در وی به جز تخم نیکی مکار
جهان سر به سر چون فسانه است و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس
به انگشت عصا هر دم اشارت می کند پیری
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
گویند مرگ سخت بود، راست گفته اند سخت است لیک سخت تر از انتظار نیست