فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن درد عاشق نشود به به مداوای حکیم
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن درد عاشق نشود به به مداوای حکیم
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی تو هم آن قدر شیرینی که شورش را درآوردی
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
ما قوت پرواز نداریم وگرنه عمری است که صیاد شکسته است قفس را