شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی ارزد
به دنیا آمدن بر ذلت مردن نمی ارزد
تمام عمر در دنیا اگر شهد و شکر نوشی
به آن یک ساعت تلخی جان کندن نمی ارزد
به ناامیدی از این در مرو، امید اینجاست فزون تر از عدد قفل ها کلید اینجاست
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چه شود که به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی ههه درد من تو به یک نظاره دوا کنی
ماه از سر شب تو را تماشا می کرد
باران به زمین نام تو انشا می کرد
بر کار دل ما گره انداخت نسیم
وقتی گره زلف تو را وا می کرد
زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمی کردندبه یوسف ها که می آموخت رسم بی گناهی را