کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه
پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
شبی مجنون به لیلی گفت ای محبوب بی همتا تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
گفت استاد مبر درس از یاد یاد باد آنچه به من گفت استاد
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟
در زمین سوی کدامین بت عبادت می کنیم ای موذن صبر کن ما قبله را گم کرده ایم
روز اول که به استاد سپردند مرا دگران را هنر آموخت مرا مجنون کرد
موج با تجربه صخره به دریا برگشت کمترین فایده عشق پشیمانی ماست