به هر دیار که رفتم
به هر چمن که رسیدم
به آب دیده نوشتم :
که یار جای تو خالی
مگو شرط دوام دوستی ، دوری است باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
من از چشمان خود آموختم رسم محبت را
که گر عضوی به درد آید به جایش چشم می گرید
شرمنده از آنیم که در دیر مکافات اندر خور عفو تو نکردیم گناهی
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند
لبخند تو را چند صباحی است ندیدم یک بار دگر خانه ات آباد بگو "سیب"