خشت اول،دست معمار دلم لرزیده بود عشق این دیوار کج،محو ثریا مانده است
خشت اول،دست معمار دلم لرزیده بود عشق این دیوار کج،محو ثریا مانده است
حال خود گفتی،بگو بسیار و اندک هر چه هست صبر اندک را بگویم یا غم بسیار را
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
خطر کن!زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ
به اسم صبر،کم با زندگی امروز و فردا کن
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدایا همدمی
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
در کجا رسم بر این است که عاشق نشوی باغبان باشی و دلتنگ شقایق نشوی
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود