به ناامیدی از این در مرو، امید اینجاست فزون تر از عدد قفل ها کلید اینجاست
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چه شود که به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی ههه درد من تو به یک نظاره دوا کنی
ماه از سر شب تو را تماشا می کرد
باران به زمین نام تو انشا می کرد
بر کار دل ما گره انداخت نسیم
وقتی گره زلف تو را وا می کرد
زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمی کردندبه یوسف ها که می آموخت رسم بی گناهی را
گیرم که آب رفته به جوی گردد باز با آبروی رفته چه باید کرد
دیری است دلم چشم به راهت دارد ای عشق سری به خانه ما نزدی