ما شراب و شاهد و کوی مغان دانیم و بس
با صلاح و توبه و حج و حرم ما را چه کار
ما شراب و شاهد و کوی مغان دانیم و بس
با صلاح و توبه و حج و حرم ما را چه کار
صبر در باور من مرده اگر درد کم است
شب بلند است ولی طاقت این مرد کم است
دردها دارم و شاید که به درمان نرسد
شب بلند است و قرار است به پایان نرسد
تازه جوانی ز سر ریشخند
گفت به پیری که کمانت به چند؟
پیر بخندید و بگفت ای جوان
چرخ تو را نیز دهد رایگان
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد
آن مدعی که دست ندادی به بند کس
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
زمانه حالت بیماری اجل دارد
کدام روز که بدتر ز روز دیگر نیست
ساقی بیا که دست توانای روزگار
سیلی اگر زند به رخ ناتوان زند
عمر عزیز را بدلی نیست در جهان
جز ساغری که پیر ز دست جوان زند
شنیده ام که درخت از درخت باخبر است
و من گمان دارم
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذره عالم که عاشقان همند
مگر دل تو که بیگانه است با دل من
ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو
به کران برد زمانه غم بی کران ما را
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
رنج گل بلبل کشید و بوی او را باد برد