سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست؟
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست؟
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
دگرش چو باز بینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
چه پرخون نوشتند این سرگذشت
دلی کو کزین غصه پرخون نگشت؟
خردمند دیرینه خوش می گریست
اگر مرگ داد است بیداد چیست؟
درون خانه خزان و بهار یک رنگ است
ز خویش خیمه برون زن بهار را دریاب
من و هم صحبتی اهل ریا، دورم بود
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا، دیر مغان ما را بس
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش چرا ز من می دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
تو در نماز عشق چه خواندی
که سال هاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
دعوی چه کنی داعیه داران هم رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
ساقیا در قدح باده چه پیمودی دوش
که حریفان همه در خواب گرانند هنوز