هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان
دست ها پنهان، نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دل مرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان
دست ها پنهان، نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دل مرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
کسی را که خواهد کند ارجمند
ز پستی بر آرد به چرخ بلند
دگر، مانده اندر بد روزگار
چو نیکی نخواهد بدو روزگار
امروز در این شهر چو من یاری نیست
آورده به بازار و خریداری نیست
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می داری
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
ای دوست، تو مرا همه دشنام می دهی
من می کنم دعای تو، این نیز بگذرد
ای که در کوچه معشوقه ما می گذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
جهان بر دشمنان بفروش و عشق دوستان بستان
که مقصود از جهان عشق است و باقی سر به سر بازی
نقدها رو بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست
زین میان گر بتوان به که کناری گیرند