گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
گر قطع نظر از من بی تاب توان کرد
جز صبر که- آن هم نتوانم- چه توان کرد
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو
آن کس که گنه نکرده چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
به سکندر نه ملک ماند و نه مال
به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
بیش از آن کن حساب خود که تو را
دیگری در حساب گیرد سخت
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری ...
گیرم ای دوست قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می باید رفت
چگونه وصف کنم هیئت غریب تو را
که در کمال ظرافت کمال والایی است
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجر آمد که مرا چاره درمان تو نیست
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد