انچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گر چه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود
انچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گر چه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود
وادی عشق بسی دور و دراز است ولی
طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی
سعدی مگر چو من بود وقتی که این غزل گفت
"مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا"
دو روزی با غم و رنج حوادث صبر کن بیدل
جهان آخر چو اشک از دیده ات یک بار می افتد
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بی خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی خبر ما خبر نداشت
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم