خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست
خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس راضی از سلسله زلف به زنجیر شدیم
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
برای آنکه بدانی چه می کشم ای کاش خدا تو را به یکی چون تو مبتلا می کرد
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است