گیرم که آب رفته به جوی گردد باز با آبروی رفته چه باید کرد
گیرم که آب رفته به جوی گردد باز با آبروی رفته چه باید کرد
دیری است دلم چشم به راهت دارد ای عشق سری به خانه ما نزدی
هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهره ز غم نمی خراشیم
ما نیکی او به خلق گویی
متا هر دو دروغ گفته باشیم
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست خانه ما با بیابان ها چه فرقی می کند؟
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی است آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می شود
ای سیب سرخ،غلت زنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شدند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی