گویند بهشت و حور عین خواهد بود
و آنجا می و حور و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
و آنجا می و حور و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
بیدادگری شیوه دیرینه توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه توست
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ای ما و صد چو ما پی تو خراب و مست ما بی تو خسته ایم،تو بی ما چگونه ای؟
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما