دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب "شیرین"فرهاد رفته باشد
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب "شیرین"فرهاد رفته باشد
رود راهی شد به دریا کوه با اندوه گفت می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند...نشد...
اگر شادی سراغ از ما بگیرد جای حیرت نیست نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار به موسی شدنش می ارزد
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و ملک جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی؟
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه درد است
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را عشرت امروز بی اندیشه فردا خوش است
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست