چنان تو در دل من جا گرفتهای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را
این شب تیره اگر صبح قیامت باشد
آخرالامر به هر حال سحر خواهدشد
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من، به جز از کشته ندروی
مرا عهدی است با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولی است با جانان که جانان جان من باشد