تازه جوانی ز سر ریشخند
گفت به پیری که کمانت به چند؟
پیر بخندید و بگفت ای جوان
چرخ تو را نیز دهد رایگان
تازه جوانی ز سر ریشخند
گفت به پیری که کمانت به چند؟
پیر بخندید و بگفت ای جوان
چرخ تو را نیز دهد رایگان
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد
آن مدعی که دست ندادی به بند کس
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
زمانه حالت بیماری اجل دارد
کدام روز که بدتر ز روز دیگر نیست