در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیار است
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگران یکدگریم
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
چوگان حکم در کف و چوبی نمی زنی
باز ظرف به دست و شکاری نمی کنی
ما را بهشت نقد، تماشای دلبر است
عمر دوباره سایه بالای دلبر است
مطلوب از آن اوست که درد طلب از اوست
دلبر در آن دل است که جویای دلبر است
تیر و کمان گرفته ای سوی شکار می روی
صید تو اند عالمی بهر چه کار می روی