خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
بر تواضع های دشمن تکیه کردن ابلهی است
پای بوس سیل از پا افکند دیوار را
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنه بزم و باده خویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
از حسرت دهانش آید به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود