اشعار ناب پارسی

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

ای آفریدگار (اسماعبل شاهرودی)

ای آفریدگار ! 
با یاری شعر سوی تو می آیم این زمان
تا سر کنم ترانه خود را 
از بام روزگار
در آن زمان که گردنه حرف، باز بود
لبهای شعر من 
جز آستان رنج نبوسید هیچ گاه 
هرگز نکرد نقش و نگار یأس
دیوار آرزوی دراز مرا سیاه

آی افریدگار!
بگذار تا دوباره بکارم 
سرزمین شعر 
بذر امید را، 
بگذار تا ز کوره برآرم 
صبح سپیده را! 
ای آفرریدگار
در سالهای پیش که در رو به روی ما 
دریا نشسته بود
من با سرود خویش 
بسیار ساختم 
زورق، برای مردم جویای آفتاب؛ 
اینک طناب دار ببافم من؟ ـ ای دریغ! 
ای آفریدگار ! 
ما را ز گیر و دار نگهدار
از روی شهر، تیرگی کینه را بگیر، 
وقتی که می رود
چشمی به خواب ناز
آن جشم را زآفت کابوس حفظ کن 
عشاق را سلامتی جاودان ببخش 
آنها چو آب چشمه گوارا و روشنند،
آنها درون جنگل انبوه شعر من 
دنبال مرغ گمشده ای پرسه می زنند

ای آفریدگار ! 
در این زمان که رخنه بسیار، چشم را 
پر کرده است قیر 
خورشید در درون چشم 
خورشید زندگانی خود را 
پنهان نموده ایم .ـ 
بگذار آنکه هست پس از ما درین دیار 
داند که بوده ایم! 

ای آفریدگار ! 
در جام ما شراب تحمل
بسیارتر بریز! 
ما رهرو طریقه کس جز تو نیستیم، 
جز عشق و زندگی
در این دل کویر 
ما را کسی به جستجوی ره نخوانده است .ـ 
تو خود به هرچه می گذرد، خوب آگهی!

ای آفریدگار! 
ما را کنار آنکه عزیز است پیش مان
پیوند قلبها ی بلا دیده نام ده
وز قلب مادری
مگذار شاخ سرو بلندی سواد شود 
اشعار من 
(این کشتزار عشق درو خورده مرا) 
از دست من مگیر، 
مگذار دیده ای 
در پیشگاه تو
از دیدگاه روشن مردم جدا شود، ـ 
ای افریدگار ! 
مگذار ......



نوشته شده توسط یاسر
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
اشعار ناب پارسی
بایگانی

ای آفریدگار (اسماعبل شاهرودی)

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

ای آفریدگار ! 
با یاری شعر سوی تو می آیم این زمان
تا سر کنم ترانه خود را 
از بام روزگار
در آن زمان که گردنه حرف، باز بود
لبهای شعر من 
جز آستان رنج نبوسید هیچ گاه 
هرگز نکرد نقش و نگار یأس
دیوار آرزوی دراز مرا سیاه

آی افریدگار!
بگذار تا دوباره بکارم 
سرزمین شعر 
بذر امید را، 
بگذار تا ز کوره برآرم 
صبح سپیده را! 
ای آفرریدگار
در سالهای پیش که در رو به روی ما 
دریا نشسته بود
من با سرود خویش 
بسیار ساختم 
زورق، برای مردم جویای آفتاب؛ 
اینک طناب دار ببافم من؟ ـ ای دریغ! 
ای آفریدگار ! 
ما را ز گیر و دار نگهدار
از روی شهر، تیرگی کینه را بگیر، 
وقتی که می رود
چشمی به خواب ناز
آن جشم را زآفت کابوس حفظ کن 
عشاق را سلامتی جاودان ببخش 
آنها چو آب چشمه گوارا و روشنند،
آنها درون جنگل انبوه شعر من 
دنبال مرغ گمشده ای پرسه می زنند

ای آفریدگار ! 
در این زمان که رخنه بسیار، چشم را 
پر کرده است قیر 
خورشید در درون چشم 
خورشید زندگانی خود را 
پنهان نموده ایم .ـ 
بگذار آنکه هست پس از ما درین دیار 
داند که بوده ایم! 

ای آفریدگار ! 
در جام ما شراب تحمل
بسیارتر بریز! 
ما رهرو طریقه کس جز تو نیستیم، 
جز عشق و زندگی
در این دل کویر 
ما را کسی به جستجوی ره نخوانده است .ـ 
تو خود به هرچه می گذرد، خوب آگهی!

ای آفریدگار! 
ما را کنار آنکه عزیز است پیش مان
پیوند قلبها ی بلا دیده نام ده
وز قلب مادری
مگذار شاخ سرو بلندی سواد شود 
اشعار من 
(این کشتزار عشق درو خورده مرا) 
از دست من مگیر، 
مگذار دیده ای 
در پیشگاه تو
از دیدگاه روشن مردم جدا شود، ـ 
ای افریدگار ! 
مگذار ......

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۷
یاسر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی